دوستای عزیزم

ساخت وبلاگ

سلام به همگی. من اومدمممممممممممم

ممنون از همه کامنت های خوشکلتون و احوالپرسی هاتون((:

اصلا دوستای, بلاگفا یه چیز دیگه ان. محبت و معرفتشون.

ببخشید خیلی دیر اومدم. واقعا روزا تندتند میگذره و من دنبال وقت و فرصت. دخترک بهاری ما 19 فروردین حدودای 12 ظهر به دنیا اومد. اسم نخودچی زاده 2 ماهم شد هانا.

اولش خیلی خیلی شبیه نخودچی زاده 1 بود. انگار محمدمتین بود فقط ورژن مشکی ترش. کم کم یکم متفاوت شد. البته هنوزم کلیاتش شبیه متین هست. خیلی وقتا حس می کنم زمان برگشته عقب و محمدمتین کوچیک شده((:

خداروشکر محمدمتین خیلی خیلی خوب دخترجان رو پذیرفت. انقدر که وقتی میره بیرون و میاد فقط سراغ هانارو میگیره و میپره پیش هانا. ااولش یکم سخت بود خصوصا 10 روز اول که دورش شلوغ بود و لوس شده بود. ولی تنها که شدیم دوباره به روال قبل برگشت.

مدیریتش حوصله و صبر زیاد میخواد. تا هانا میخوابه میپرم پیش متین و کارهایی که دوست داره انجام میدیم. خوراکی های غیرمجاز مثل پفک و چیپس میخرم و قایم می کنم و اینجور موقع ها میارم با هم بخوریم.یه جورایی میخواستم هم حس بزرگی بهش بدم و هم اینکه ازم دور نشه و فکر نکنه چون مجبورم اکثر مواقع به هانا برسم ، اونو فراموش کردم.

گاهی دگه از خستگی بیهوش میشم ولی محمدمتین رو گذاشتم اولویت اولم. توی کارهای مربوط به هانا کمکم میکنه و علی رغم نظر خیلی ها هانارو بغلش میدم. وقتایی هانا خواب باشه همه چیزو تعطیل نمیکنم و سعی می کنم محمدمتین فدای کوچیکتر بودن هانا نشه.

نظرم اینه هانا باید با شرایط کنار بیاد. والبته که عادت هم کرده. به صدای تلوزیون یا بازی کردن محمدمتین موقع خواب، به چلونده شدن و بوسای محکم محمدمتین و بعضا مامانش:دی و اتفاقا هانا هم با محمدمتین خیلی جور شده.

کلی اتفاق باید ثبت کنم.از زایمانم تا ثبت نام مدرسه ی محمد متین و اولین های هانا خانوم. ان شاالله دیگه زود به زود میام و بیشتر مینویسم.

من و این ......
ما را در سایت من و این ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maanvino بازدید : 134 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 19:41